نوج

ساخت وبلاگ
ذرات نور رج می زند تن سنگی نام داری را که ابدی از کلمات را با خود به درون شن ها برده و نمک زخم انسانی­اش را تازه می کند./ با خود به دریای رنگ می برد و سکوت را گذاشته برای کره ی خالی.یک نور محو روی برش سنگی سیاه که نامی جلادار دارد، نامی که در دنیای سکوت بی ترجمه، لهجه ایی از غم دارد. مثل سرگذشت رفت و آمد دریا:یک هیچ در میان دو آینه، یک انسان که در میان دو چشم انسان، چیزی جز سیاهی را باز نمی یابد/ مثل خیرگی به نور خورشید تا کورشده­گی و تصور شمایل نوری بی ترجمه که لهجه ایی از خشم دارد.چگونه می توان به کودک گفت که قلعه اش با دریا ریخت به هیچ. چگونه خبر مرگ ترا با کلمه بگویم. چگونه سکوت­ام لهجه­ی ترا داشته باشد، وقتی که نگفتی با خط جلا روی سنگ به جای شن نام ترا ابدی کنند؟در میان این حجم از آب، چگونه این همه تخمدان عقیم آرزو خفته­اند؟ که روزی قلعه ایی بودند و اتاقی داشتند و درون اتاق کسی در آینه از چشم یک انسان دیگر به چیزی نگاه می کرد که چیزی نبود.روایت کدام نور از ابتدای نطفه­ایی تعریف نشده طیف های تعریف پذیرش را در رگ خشکیده ی سکوت جهان پس از تو سر بدهم که کلمه بدون لهجه­، آغازی ابدی داشته باشد..ای دریا !بگو که اشک های کودک را با خودت به کجا می بری/بگو که آب تو/من/اشک/ شن و نمک/ شور است و زخم انسان از کجای تاریخ ابدی تو انتها می گیرد.از مولکول های کیهانی یک روان که تصعید می شود در بخار آینه، حافظه ی نوری مانده به روی شیشه که طیفی سرخ به اتفاقات می دهد و اتفاق می افتد دوباره هنگام: یک طیف نوری سرخ که می رود تا از درون بطن چپی که می افتدد و به بیرون می ریزد:بطن چپی که کاری ندارد به جز اینکه چیزی باشد تا از ادامه ی حیات یک دست که سعی نمی کند تا حافظه ی بخار آینه را پاک کند. ما از نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 10:31